کتاب صورتت را بشور دختر جان اثر ریچل هالیس نشر میلکان
امروز باز هم در یک سفر کاری دیگر هستم، سومین سفرم مثل خیلی هفته های دیگر. امروز جکسون برای تمرین متنی که باید در نمایش موزیکال کلاس اجرا کند مضطرب است و پذیرفتنش سخت است؛ چون من در تئاتر موزیکال خوبم، اما آنجا نیستم تا کمکش کنم. امروز فورد سرفه می کند و تب دارد، شبها هنگام خواب سرکش است و با ما می جنگد.
امشب حدود ساعت هشت که فورد تصمیم می گیرد، مثل تبلیغ کننده ای کلوبی از دهه ی هشتاد، کل شب را بیدار بماند آنجا نیستم که برای کنترل کردنش به دیو کمک کنم.
همیشه یک چیزی هست، چیزی که می تواند من را از پا در بیاورد و این پرسش را برایم ایجاد کند که آیا از این کارها چیزی را درست انجام می دهم یا نه.
اضطرابی که هنگام به دنیا آمدن بچه ها احساس کردم به معنای واقعی کلمه از بین نرفت، آشکار شد و مثل استارتر مخمر رشد کرد. تنها تفاوت بین الآن و آن موقع این است که بهتر می توانم آن روایت دروغ را همان طور که هست ببینم.
مادری بی عیب و نقص بودن افسانه است؛ اما مادری فوق العاده خوب بودن بیشتر وقتها واقعا ممکن است. معتقد نیستم فقط یک بهترین راه برای تربیت کردن وجود دارد. در واقع فکر می کنم اگر سعی کنیم درباره ی اینکه خانواده مان باید چطور باشد آرمان های فرد دیگری را به زور بپذیریم، ممکن است به بچه هایمان بسیار آسیب
برسد.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.