کتاب سفر به دنیای گمشده
آن شب به علت کمک به دوستانم نتوانستم بخوابم.
اکنون آن ها نقشه ای از دنیای گمشده را در اختیار داشتند از من بسیار خشنود و راضی بودند من هم بسیار خوشحال بودم، شب زیبایی بود.صدها ستاره و ماه درخشان در آسمان بودند، هوا صاف و سرد بود و تصمیم گرفتم که در جنگل گردش کنم و پیاده به دریاچه بروم و به چیزهای خیلی بیشتری درباره ی دنیای گمشده پی ببرم و صبح هنگام بهین جا برگردم.
دوستانم خوابیده بودند من نمیخواستم آنها را بیدار کنم بنابراین به آرامی در خارج از اردوگاه قدم زدم.
شاخه درختان بسیار انبوه بودندو دچار ترس شدیدی شده بودم و نمی توانستم ماه را ببینم، سایه های سیاه بسیار بزرگی دور تا دور من بودند، فریاد های ترسناک ایگوآنودون را که به طرز وحشتناکی مرده بود به خاطرم آمد، از خودم پرسیدم:(( آیا قاتل این موجود اکنون در جنگل شکار می کند؟))
هنوز بررسیای ثبت نشده است.