خرید کتاب حکایت دولت و فرزانگی
فصل هشتم
حکایت جوانی که قدرت کلام را کشف می کند
ساعتی بعد مستخدم آمد که جوان را با خود ببرد.
جوان آن قدر غرق در تمرین غریبی بود که دولتمند به او داده بود. که اصلاً گذر زمان را حس نکرده بود
مستخدم توضیح داد که مرد میلیونر در باغ ما منتظرش است و در سکوت او را همراهی کرد.
میزبان نشسته بود و به گل سرخی که تازه چیده شده بود به دقت نگاه می کرد.
وقتی صدای نزدیک شدن پای مرد جوان را شنید، سرش را بلند کرد. لبخندی ملایم صورتش را روشن کرد،، می درخشید در حقیقت با نشاط بود.
پرسید: اوضاع چطور است؟ تمرینات خوب بود؟
. بله خوب بود اما من سوالات زیادی دارم.
خوب! من به این دلیل اینجا هستم.
خرید کتاب حکایت دولت و فرزانگی
او از مرد جوان دعوت کرد که کنارش بنشیند. او به پیرمرد گفت: آنچه که مرا مخصوصاً ناراحت میکند این است که حتی اگر این جمله دیوانه وار را بنویسم و به آن
بیندیشم چگونه در طول ۶ سال ثروتمند می شوم؟
چگونه خود را متقاعد کنم که میتوانم دولتمند شوم؟
من حتی نمی دانم که در چه رشته ای می خواهم کار کنم؟
من حالا احساس میکنم که برای ثروتمند شدن خیلی جوانم.
جوانی مانعی نیست. افراد زیادی که خیلی از تو جوان تر هستند، پولدار شده اند،. مشکل عمده بیخبری از راز است. یا دانستن آن و عمل نکردن به آن.
من آماده ام که آن را به کار ببندم. تنها مشکل آن است که من فکر نمیکنم صادقانه خودم را متقاعد کنم که بتوانم میلیونر شوم.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.